جدول جو
جدول جو

معنی روز شدن - جستجوی لغت در جدول جو

روز شدن
(تَ / تُو بَ / بِ شُ دَ)
دمیدن صبح. روشن شدن صبحگاه:
می نپنداشتم که روز شود
تا بدیدم سحر که پایان داشت.
سعدی.
سخت بذوق میدهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان.
سعدی.
نمیدانم آن شب که چون روز شد
کسی بازداند که باهوش بود.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرو شدن
تصویر فرو شدن
فرورفتن، پایین رفتن، به پایین رفتن، غروب کردن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بور شدن
تصویر بور شدن
کنایه از شرمنده شدن، خفیف شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روان شدن
تصویر روان شدن
جاری شدن، جریان پیدا کردن، برای مثال زخون چندان روان شد جوی درجوی / که خون می رفت و سر می برد چون گوی (نظامی۲ - ۱۸۹)، کنایه از فراگرفتن و ازبر شدن درس
روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبز شدن
تصویر سبز شدن
به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب - لغت نامه - سبز شدن)،
کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روا شدن
تصویر روا شدن
جایز شدن، برآمدن حاجت، رواج یافتن
حلال شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمه شدن
تصویر رمه شدن
رمه گشتن، جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جور شدن
تصویر جور شدن
فراهم و آماده شدن، مرتب و هماهنگ شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رها شدن
تصویر رها شدن
آزاد شدن، نجات یافتن از قید و بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رود زدن
تصویر رود زدن
ساز زدن، ساز نواختن، نواختن ساز
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ دَ)
کامیاب شدن. پیروز شدن. (یادداشت مؤلف) :
هر کس که شود به مال دنیا فیروز
در چشم کسان بزرگ باشد شب و روز.
خاقانی.
رجوع به فیروز شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
گوژ شدن. خمیده شدن. خمیده شدن قامت.خم و کج شدن بالا. جفته و منحنی شدن قد:
شده کوز بالای سرو سهی
گرفته گل سرخ رنگ بهی.
فردوسی.
وتخته (بر عضو شکسته) بیش از پنج روز بر نباید نهاد مگر آنجا که ترسند که عضو کوز شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و عضو را نیک نگاه دارد تا کوز نشود. (ذخیرۀخوارزمشاهی).
تیر بالاش چون کمان شد کوز
بر کمان کهن برآمد توز.
امیرخسرو.
و رجوع به کوز، کوژ گشتن و کوز کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ شُ دَ)
برآمدن. مقضی ّ شدن. برآورده شدن. نجح. نجاح. (دهار). رجوع به روا و روا گشتن و روا کردن شود:
صد بندگی شاه ببایست کردنم
از بهر یک امید که از وی روا شدم.
ناصرخسرو.
خاقانی عیدآمد ز خاقان بیمن خود
هر کار کز خدای بخواهد روا شود.
خاقانی.
گر وعده وصال تو جانا روا نشد
باری مرا سفید شد از انتظار چشم.
ازهری هروی.
- روا شدن حاجت و تمنا، کنایه است از برآمدن حاجت و تمنا. (از آنندراج) :
دنیا به قهر حاجت من می روا کند
از بهر آنکه حاجت دینی روا شدم.
ناصرخسرو.
ازخدمت تو حاجت شاهان روا شود
تا هست کعبه، کعبۀ شاهان در تو باد.
مسعودسعد.
این دم شنو که راحت از این دم شود پدید
اینجا طلب که حاجت از اینجا شود روا.
خاقانی.
، جاری شدن. نافذ شدن. مجری گشتن. رجوع به روا و روا کردن شود:
جادوکی بند کرد و حیلت بر ما
بندش بر ما برفت و حیله روا شد.
معروفی.
، رواج. (دهار). رواج یافتن. رونق پیدا کردن.
- روا شدن متاع و گرمی بازار، کنایه است از رواج یافتن متاع و گرمی بازار. (از آنندراج) :
تا گشت خریدار هنر رأی بلندش
بازار هنرمندان یکباره روا شد.
مسعودسعد.
، جواز. (دهار). مجاز شدن. جایز شدن، حلال شدن. (ناظم الاطباء). مباح شدن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نصیب شدن. قسمت شدن: زکوه مال بده تا سلامتی دنیا و عقبی را بیابی و تو را بهشت روزی شود. (قصص الانبیاء).
وصل تو روزی نشد و روز شد
سود نه و مایه زیان خوشتر است.
انوری.
شد حظ عمر حاصل گر زانکه با تو ما را
هرگز بعمر روزی، روزی شود وصالی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ / نَ دَ)
در تداول عامه، خجلت نبردن. خجالت نکشیدن: چطور روت شد این حرف باین زشتی را به او زدی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رام شدن
تصویر رام شدن
مطیع و فرمانبردار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رها شدن
تصویر رها شدن
نجات یافتن، خلاص گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روا شدن
تصویر روا شدن
برآمدن، بر آورده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تور شدن
تصویر تور شدن
متوحش شدن و پریدن کبوتر یا مرغی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوف شدن
تصویر اوف شدن
زخمی شدن، سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز شدن
تصویر سبز شدن
روییدن گیاه و جز آن، ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
زه زدن واخوردن رد شدن (در امتحان) پذیرفته نشدن (در امتحان) مقابل قبول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون شدن
تصویر برون شدن
بیرون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز خون
تصویر روز خون
تاخت ناگهانی بر سر دشمن در روز مقابل شبخون شبیخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان شدن
تصویر روان شدن
حرکت کردن، روانه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا شدن
تصویر رضا شدن
خرسندیدن خرسند شدن راضی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
گدازیدن ویتازیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیروز شدن
تصویر فیروز شدن
پیروز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور شدن
تصویر دور شدن
فاصله دار شدن چیز، رانده شدن، خارج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
گشاده شدن (درو مانند آن) گشود شدن مفتوح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بور شدن
تصویر بور شدن
شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروا شدن
تصویر دروا شدن
معلق شدن، آویخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوت شدن
تصویر فوت شدن
درگذشت، مردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذوب شدن
تصویر ذوب شدن
گداختن، آب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عوض شدن
تصویر عوض شدن
دیگر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره